×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

tamadon-ilam-madaktor-alamto

ilam arose zagros

× farhangi love romance honary music sher ejtemayi varzeshi elmi tefrihi gardeshgary
×

آدرس وبلاگ من

mohamadaminamin.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/mohamadaminamin

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

sher

عاشقم عاشق ستاره صبح     عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی  عاشق هرچه نام توست بر آن
    میمکم با وجودتشنه خویش      خون سوزان لحظه های ترا
آنچنان از تو کام میگیرم که       بگیری و تکه تکه کنی مرا

ای یار-ای یگانه ترین یار-ابرهای سیاهی در انتظارروزمیهمانی خورشیدند.
انگاردرمسیرتجسمی ازپروازبود که یک روز آن پرنده-نمایان شد.
انگاراز خطوط سبزتخیل بودندآن برگهای تازه که در نسیم تازه نفس میزند-
انگارآن شعله بنفش که در ذهن پاک پنجره ها می سوخت چیزی بجزتصورمعصومی ازچراغ نبود.
من سردم است- من سردم است وانگارکه هیچوقت گرم نخواهد شد
ا ی یار-ای یگانه ترین یار- آن شراب مگرچندساله بود
وبادماراخواهدبردبه آنسوی مرزها
نگاه کن که دراینجازمان چه وزنی دارد وبه زیردریاهاونمیدانم چرامراهمیشه در ته دریا نگاه میداری؟من سردم است ومیدانم که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی جز چندقطره خون چیزی به جانخواهد ماند-
************************************************
خطوط رارهاخواهم کرد/وشمارش اعداد رارهاخواهم کرد/وازمیان شکلهای هندسی محدود/به پهنه های حسی وسعت پناه خواهم برد/من عریانم،عریانم،عریانم،
مثل سکوتهای میان کلام های محبت عریانم،وزخمهای من همه ازعشق است.
سلام ای شب معصوم!من ازجهان بی تفاوتی فکرهاوحرفهاوصداهامی آیم
سلام ای شب معصوم!میان پنجره ودیدن همیشه فاصله ایست
چرانگاه نکردم؟مانندآن زمان که دختری مثل شهاب ازکناردرختان خیس گذرمیکرد
انگارگریسته بودآنشب وآنشب که تهران پر ازطنین برف وباران بود
آنشب که من بااوآشناشدم وآنروز که من دردریارهاشدم
وآنوقت من درآیینه دیدمش که مثل آیینه پاکیزه وروشن بودوناگهان صدایم کرد
ومن رفیق ناگفته های دل اوشدم انگارگریسته بودآنشب
چه روشنایی بیهوده ای دراین دریچه مسدودسرکشیدچرانگاه نکردم
تمام لحظه های سعادت می دانستندکهدستهای تو ویران خواهدشدومن نگاه نکردم
پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من وتوست ای سراپایت سبز
دستهایت راچون خاطره ای سوزان دردستان عاشق من بگذار
ولبانت راچون حسی گرم ازهستی به نوازشهای لبهای عاشق من بسپار.
بادماراخواهدبرد          بادماراخواهدبرد
به آن سوی مرزهاوروشناییهاوکوههاپس بیا به یادهم باشیم.
*************************
گلهء یار دل آزار
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا
خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست ترا
التفاتی به اسیران بلا نیست ترا
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا
با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا
فارغ از عاشق غمناک نمی باید بود
جان من اینهمه بی باک نمی باید بود
همچو گل چند به روی همه خندان باشی
همره غیر به گلگشت گلستان باشی
هر زمان با دگری دست و گریبان باشی
زان بیندیش که از کرده پشیمان باشی
جمع با جمع نباشند و پریشان باشی
یاد حیرانی ما آری و حیران باشی
ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد
به جفا سازد و صد جور برای تو کشد
شب به کاشانه اغیار نمی باید بود
غیر را شمع شب تار نمی باید بود
همه جا با همه کس یار نمی باید بود
یار اغیار دل آزار نمی باید بود
تشنه خون من زار نمی باید بود
تا به این مرتبه خونخوار نمی باید بود
من اگر کشته شوم باعث بد نامی توست
موجب شهرت بی باکی و خود کامی توست
دیگری جز تو مرا اینهمه آزار نکرد
جز تو کس در نظر خلق مرا خوار نکرد
آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد
هیچ سنگین دل بیدادگر این کار نکرد
این ستمها دگری با من بیمار نکرد
هیچکس اینهمه آزار من زار نکرد
گر ز آزردن من هست غرض مردن من
مردم؛ آزار مکش از پی آزردن من
جان من سنگدلی؛ دل به تو دادن غلط است
بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است
چشم امید به روی تو گشادن غلط است
روی پر گرد به راه تو نهادن غلط است
رفتن اولاست ز کوی تو ستادن غلط است
جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است
تو نه آنی که غم عاشق زارت باشد
چون شود خاک بر آن خاک گذارت باشد
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست
عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست
از غمت سر به گزیبانم و تدبیری نیست
خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست
از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست
چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیست
شرح درماندگی خود به که تقریر کنم
عاجزم چارهء من چیست چه تدبیر کنم
نخل نو خییز گستان جهان بسیار است
گل این باغ بسی؛ سرو روان بسیار است
جان من همچو تو غارتگر جان بسیار است
ترک زرین کمر موی میان بسیار است
با لب همچو شکر تنگ دهان بسیار است
نه که غیر از تو جوان نیست جوان بسیار است
دیگری اینهمه بیداد به عاشق نکند
قصد آزردن یاران موافق نکند
مدتی شد که در آزارم و میدانی تو
به کمند تو گرفتارم و میدانی تو
از غم عشق تو بیمارم و میدانی تو
داغ عشق تئ به جان دارم و میدانی تو
خون دل از مژه میبارم و میدانی تو
از غم عشق تو چنین زارم و میدانی تو
از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز
از تو شرمنده یک حرف نبودم هرگز
مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت
دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
گوشه ای گیرم و من بعد نیایم سویت
نکنم بار دگر یاد قد دلجویت
دیده پوشم ز تماشای رخ نیکویت
سخنی گویم و شرمنده شوم از رویت
بشنو پند و مکن قصد دل آزردهء خویش
ور نه بسیار پشیمان شوی از کردهء خویش
چند صبح آیم و از خاک درت شام روم
از سر کوی تو خود کام به ناکام روم
صد دعا گویم و آزرده به دشنام روم
از پیت آیم و با من نشوی رام روم
دور دور از تو من تیره سرانجام روم
نبود زَِهره که همراه تو یک گام روم
کس چرا اینهمه سنگین دل و بدخو باشد
جان من این روشی نیست که نیکو باشد
از چه با من نشوی یار چه می پرهیزی
یار شو با من بیمار چه می پرهیزی
چیست مانع زمن زار چه می پرهیزی
بگشا لعل شکر بار چه می پرهیزی
حرف زن ای بت خونخوار چه می پرهیزی
نه حدیثی کنی اظهار چه می پرهیزی
که ترا گفت به ارباب وفا حرف مزن
چین بر ابرو زن و یک بار به ما حرف مزن
درد من کشتهء شمشیر بلا میداند
سوز من سوختهء داغ جفا میداند
مسکنم ساکن صحرای فنا میداند
همه کس حال من بی سر و پا میداند
پاکبازم همه کس طور مرا میداند
عاشقی همچو منت نیست خدا میداند
چاره من کن مگذار که بیچاره شوم
سر خود گیرم و از کوی تو آواره شوم
از سر کوی تو با دیده تر خواهم رفت
چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت
تا نظر می کنی از پیش خواهم رفت
گر نرفتم ز درت شام؛ سحر خواهم رفت
نه که این بار چو هر بار دگر خواهم رفت
نیست باز آمدنم باز اگر خواهم رفت
از جفای تو من زار چو رفتم رفتم
لطف کن که این بار چو رفتم رفتم
چند در کوی تو با خاک برابر باشم
چند پا مال جفای تو ستمگر باشم
چند پیش تو به قدر از همه کمتر باشم
از تو چند ای بت بد کیش مکدر باشم
می روم تا به سجود بت دیگر باشم
بار اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم
خود بگو کز تو کشم ناز و تغافل تا کی
طاقتم نیست از این بیش تحمٌل تا کی
سبزهء دامن نسرین ترا بنده شوم
ابتدای خط مشکین ترا بنده شوم
چین و ابرو زدن کین ترا بنده شوم
گره ابروی پرچین ترا بنده شوم
حرف ناگفتن و تکمین ترا بنده شوم
طرز محبوبی و آیین ترا بنده شوم
الله الله؛ ز که این قاعده اندوخته ای
کیست استاد تو اینها ز که آموخته ای
اینهمه جور که من از پی هم می بینم
زود خود را به سر کوی عدم می بینم
دیگران راحت و من اینهمه غم میبینم
همه کس خرم و من درد الم می بینم
لطف بسیار طمع دارم و کم می بینم
هستم آزرده و بسیار ستم می بینم
خرده بر حرف درشت من آزرده مگیر
حرف آرده درشتانه بود خرده مگیر
آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم
از تو قطع طمع و لطف و عنایت نکنم
پیش مردم ز جفای تو حکایت نکنم
همه جا قصهء درد تو روایت نکنم
دیگر این قصهء بی حد و نهایت نکنم
خویش را شهرهء هر شهر و ولایت نکنم
خوش کنی خاطر وحشی به نگاهی سهل است
سوی تو گوشهء چشمی ز تو گاهی سهل است
******************************

سه شنبه 9 تیر 1388 - 2:58:45 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


sher


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

5029 بازدید

1 بازدید امروز

1 بازدید دیروز

22 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements